مورد سالهاي نخست، بعثت نمود روشنتري دارد. پيامهايي كه در ضمن آيات استوار قرآني ارائه ميگرديد، چونان پتكي بر سر شرك فرود ميآمد و مشركان را در برابر دعوت اسلامي خلع سلاح ميكرد. نظم آهنگين قرآن و ادب قوي و شيواي آيات، بر جذبه پيامهاي آن افزوده و مشركان را از ايستادگي در برابر خود عاجز ميساخت. بدين ترتيب قرآن هم به لحاظ شكل و هم محتوا، توانست توحيد را در جامعه شركآلود نشر دهد و تودههاي مردم را مفتون خويش سازد. مشركان از اظهار هر نوع انتقاد جدّي به آيات قرآن ناتوان بودند و تنها با اِعمال فشار بر مسلمانان، كوشيدند تا توسعه اين آيين پاك را محدود سازند.
تحول تاريخي كه با بعثت و اعلام نبوت رسول خدا ـ ص ـ آغاز شده بود، به كمك آيات قرآن انديشه خود را در تمام زواياي جامعه جاهلي، توسعه داده و به سمت يك تحول و انقلاب بنيادين پيش رفت. آيات قرآني تأثير عميقي از لحاظ فكري ايجاد كرده و با حمله و هجمه به ارزشهاي جاهلي، در بياعتبار كردن آنها نقش محسوس و قابل محاسبهاي داشته است.
بررسي تأثير قرآن در ميان مردم از جهات مختلفي قابل بررسي است؛ توجه به جهتگيري نخستين آياتي كه نازل شده، ميتواند گوشهاي از تأثيرگذاري قرآن را بر مردم نشان دهد. ميدانيم كه بسياري از مردم تنها با شنيدن شماري از آيات، اسلام را ميپذيرفتند. قديميترين سورهها عبارتند از سوره «علق»، «مدثر»، «مزمل»، «الضحي» و «قلم».1
در سوره علق آمده است:2 «بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد آدمي را از لخته خوني بيافريد. بخوان، و پروردگار تو ارجمندترين (اكرم) است. خدايي كه به وسيله قلم آموزش داد، به آدمي آنچه را كه نميدانست. آموخت. حقاً كه آدمي نافرماني ميكند، هرگاه كه خويشتن را بينياز بيند. هر آينه بازگشت به سوي پروردگار توست. آيا ديدي آن كس كه منع ميكند، بندهاي را كه نماز ميخواند؟ چه ميبيني اگر آن مرد بر طريق هدايت باشد؟ يا به پرهيزگاري فرمان دهد؟ چه ميبيني اگر تكذيب كند و رويگردان شود؟ آيا ندانسته است كه خدا ميبيند؟ حقا كه اگر باز نايستد موي پيش سرش را ميگيريم و ميكشيم، موي پيش سر دروغگوي خطاكار را. پس همدمان خود را هم بخواند. ما نيز كارگزاران دوزخ را فراميخوانيم. نه، هرگز از او پيروي مكن و سجده كن و به خدا نزديك شو.»
اشارت تاريخي سوره علق بدين شكل است كه آيات نخست آن تقريباً به اجماع محدثان و سيرهنويسان، نخستين آياتي است كه در غار حرا بر رسول خدا ـ ص ـ نازل شده است. در ادامه اشاره به شخصي شده كه از نماز خواندن بنده خدا جلوگيري ميكرده است. گفتهاند كه اين درباره ابوجهل است. زماني كه رسول خدا ـ ص ـ در كنار كعبه نماز ميخواند، ابوجهل او را از نماز خواندن منع ميكرد.3 پيامهاي خداوند در اين سوره چنين است كه از نام خدا آغاز ميشود، سپس به خلقت انسان و آموزش او با قلم ميپردازد. آنگاه طغيان او را ناشي از احساس بينيازي و خودسري او ميداند، تا جايي كه در برابر رسول خدا ـ ص ـ ميايستد و نه تنها خود در برابر خدا عبادت نميكند، از عبادت ديگران نيز منع ميكند. پس از آن خداوند دو وضعيت متفاوت انسان را به مقايسه ميگذارد. يكي زماني است كه بر طريق هدايت است و ديگري آن كه تكذيب ميكند و رويگردان ميشود. عذاب و خذلان الهي در انتظار اوست.
پيامهاي كه در سوره مدثر آمده، براي شناخت اولين آموزههاي قرآن قابل توجه است. قسمتي از آيات را ياد ميكنيم: «اي جامه در سركشيده، برخيز و بيمده، و پروردگارت را تكبير گوي. و جامهات را پاكيزه دار. و از پليدي دوري گزين... و آنگاه كه در صور دميده شود، آن روز، روزي سخت خواهد بود. و براي كافران ناآسان. مرا با آن كه تنهايش آفريدهام واگذار. او را مالي بسيار دادم و پسراني همه در نزد او حاضر. و كارهاي او را به نيكوتر وجهي برساختم. آنگاه طمع ميبندد كه افزون كنم. آري، كه او در برابر آيات ما ستيزه جوست. او را به مشقتي مياندازم. او انديشيد و طرحي افكند. مرگ بر او باد، چگونه طرحي افكند؟ باز هم مرگ بر او باد، چگونه طرحي افكند؟ آنگاه گريست، سپس روي ترش كرد و پيشاني درهم كشيد. سپس روي گردانيد و گردنكشي كرد. گفت: اين جز جادويي كه ديگرانش آموختهاند، هيچ نيست. اين جز سخن آدمي هيچ نيست. زودا كه او را به سَقَر بيفكنيم. چه چيز آگاهت ساخت كه سقر چيست؟ نه هيچ باقي ميگذارد و نه چيزي را واميگذارد. سوازننده پوست است... آري سوگند به ماه، و سوگند به شب چون روي در رفتن آرد، و سوگند به صبح چون پرده برافكند كه اين يكي از حادثههاي بزرگ است. ترساننده آدميان است. براي هركس از شما كه خواهد پيش افتد يا از پي رود. هركس در گرو كاري است كه كرده است، مگر اهل سعادت، كه در بهشتها نشستهاند و ميپرسند از گناهكاران: كه چه چيز شما را به جهنم كشانيد؟ ميگويند: ما از نمازگزاران نبوديم، و به فقيران طعام نميداديم و با آنان كه سخن باطل ميگفتند همآواز ميشديم و روز قيامت را دروغ ميانگاشتيم تا مرگ ما فرا رسيد. پس شفاعت شفاعت كنندگان سودشان نبخشد، چه شده است كه از اين پند اعراض ميكنند؛ مانند گورخران كه از شير ميگريزند... آري كه اين قرآن اندرزي است، هر كه خواهد آن را بخواند. و پند نميگيرند مگر اين كه خدا خواهد. او شايان آن است كه از او بترسند و او شايان آمرزيدن است.
مهمترين اشارت تاريخي اين سوره، اشاره به اقدام رسول خدا ـ ص ـ پس از نزول نخستين آيات بر اوست. خدا از او ميخواهد از جاي خود برخيزد، لباس خويش را تطهير كند از پليدي بگريزد و رسالت خويش را عمل كند.
اشاره تاريخي ديگر درباره وليد بن مغيره است. گفتهاند پس از شنيدن آيات قرآني در تحليل منشأ آنها مردّد شد. از يك سو جذبه قرآن او را به سوي خود ميكشيد و از سوي ديگر، همآوايي با مشركين و استكبار، مانع از قبول آن ميشد. خداوند از ترديد او ياد ميكند و از اين كه او نابخردانه قرآن را سحر ناميد.4 خداوند پيام ميدهد كه:
«تمامي ثروتها و فرزندان و نعمتها از جانب خداست و بشر در طمع ثروت بيشتر، اما در اصل، بشر تنهاست و زماني كه با آيات الهي درافتاد دوزخ در انتظار اوست.»
آيات انذار براي مشركان بويژه اشراف خوشنشين قريش، سخت كوبنده بود. آخرين آيات، آنان را به دليل نخواندنِ نماز و عدم انفاق و همآوازي با كساني كه سخن باطل ميگفتهاند، سزاوار دوزخ ميشمرد. در سوره «الضحي» نيز از رسول خدا ميخواهد كه:
«و گدا را مران، و از نعمت پروردگارت سخن بگوي».
تأكيد قرآن بر اصول انساني، از همان آغاز، در آيات نازل شده وجود دارد. در اينجا نگاهي به پيامهاي اصلي سوره اسراء كه از سورههاي مهم مكّي است مناسب مينمايد. در آغاز اشاره به معراج رسولالله است كه در قرآن، در آغاز همين سوره اسراء از آن سخن گفته شده است. اشارهاي به بنياسرائيل در ادامه آمده و تأكيد بر اينكه هر قومي كه راه درستي را برگزيند، نيكي آن به خودش خواهد رسيد و اگر راه بدي را انتخاب كند، بدي آن به او خواهد رسيد. آنگاه درباره قرآن ميفرمايد:
«اين قرآن به درستترين آيينها راه مينمايد».
و باز تأكيد بر اين كه هر فرد، مسؤول اعمال خويش بوده و نتيجه آن از خوب و بد به او باز خواهد گشت:
«هر كه هدايت شود به سود خود هدايت شده و هر كه گمراه گردد به زيان خود هدايت شده و هيچ كس بار ديگري را برندارد».5
معمولاً خداوند دو نوع تهديد و انذار دارد: يكي تهديد نسبت به عواقب دنيوي فساد قريش، با اشاره به سرگذشت انبياي سابق و اقوام آنان. و دوم تهديد نسبت به آتش دوزخ:
«چون بخواهيم قريهاي را هلاك كنيم، خداوندان نعمتش را بيفزاييم تا در آنجا تبهكاري كنند. آنگاه عذاب بر آنها واجب گردد و آن را در هم فرو كوبيم. بعد از نوح چه بسيار مردمي را هلاك كردهايم».6
تهديدهاي مزبور نسبت به عواقب دنيوي اقدامات قريش مكرر در قرآن آمده است. مثلاً با ياد از اين نكته كه مخالفان انبيا به رسولان ميگفتند: «يا به دين قوم خود گرويد يا شما را اخراج ميكنيم»7 ظالمان را تهديد به عذاب ميكند.
به دنبال آن در سوره اسراء فصلي از قواعد اخلاقي زندگي بويژه درباره حرمت به پدر و مادر و رسيدگي به مساكين و درويشان آورده و اسرافكاري اشرافِ قريش را ملامت و سرزنش ميكند. بدين ترتيب اسلام خود را حامي درويشان و بر ضد اسرافكاران مينماياند. توجه قرآن به قواعد اخلاق انساني، در ادامه با تفصيل بيشتري در «نكشتن فرزندان»، «نزديك نشدن به فحشا» ـ كه زنا نمونه بارز آن است ـ «نزديك نشدن به مال يتيم» ـ چه رسد به تصرف ناحق در آن ـ ، «رعايت عدالت در كيل و وزن» ـ كه از مصاديق اخلاقيات انساني اسلام است8 ـ «شرحي از مخالفت مشركان با قرآن و بيتوجهي آنان به شنيدن آيات» و... آمده است. تمسخر عقيده به معاد از سوي مشركان كه در سورههاي ديگر آمده، در اينجا نيز مطرح شده است. قرآن نيز عقيده مشركان به بتها را ناروا ميشمرد:
«بگو: آنهايي را كه جز او خدا ميپنداريد، بخوانيد، نميتوانند بلا را از شما دور سازند يا آن را نصيب ديگران كنند».9
پس از آن مجدداً از اقوامي كه با انبيا به مخالفت برخاسته و گرفتار عذاب الهي شدهاند سخن ميگويد. ارائه تصويري از نقش خدا در هدايت انسانها و نقش شيطان در گمراه ساختن مردم با بيان سابقهاي از عناد شيطان در برابر خداوند، در ادامه آمده امّا تأكيد شده كه شيطان تسلّطي بر بندگان خدا ندارد. آيات قرآن، رسول را از تأثيرپذيري از مشركان برحذر ميدارد، از توطئه آنان در اخراج آن حضرت سخن ميگويد. بر خواندن نماز صبحگاه و ظهر و عصر تأكيد شده و اين نشانگر وجود اين نمازها در دوره بعثت است. از آياتي كه درباره معراج آمده و نيز اشاراتي كه به اخراج پيامبر ـ ص ـ شده و نيز آيه «و قل جاءالحق و ذهق الباطل» محتمل است كه سوره اسراء از آخرين سورههايي باشد كه در مكه نازل شده است. در همين سوره سؤال مشركان از «روح» كه همان جبرئيل است مطرح و به آن پاسخ داده شده است. تأكيد بر تحدّي قرآن، اصرار مشركان در اين كه رسول خدا ـ ص ـ معجزات محسوس آورده، از ديگر اشارات تاريخي قرآن به شرايط آن دوره ميباشد. اين سوره و سورههاي مشابه آن، در مكه نوعاً بر محور مسائلي كه گذشت، با عقايد جاهلي و برخوردهاي جاهلان مشرك برخورد كردهاند.
به هر روي آيات موزون قرآن بويژه سروههاي مكي، جايگاه ويژهاي در ذهنيت خاص ادبي ساكنان عرب مكه و نواحي آن به دست ميآورد. نقلهاي فراواني درباره اين تأثيرگذاري كه در ارتباط با شكل و محتوا بود وجود داشت. قرآن بر ساختار ادبي خود ميباليد و بر آن تحدّي ميكرد و از مخالفان ميخواست تا نظير آن10 و يا ده سوره11 و حتي يك سوره12 شبيه آن را بياورند. در برابر، هيچگونه تلاش جدي ـ بجز چند مورد استهزاء ـ ديده نشده و همواره آمده است كه مشركان نيز متأثر از جذبه قرآن بودند و تنها استكبار مانع از تصميمگيري جدي آنان براي پذيرش اسلام بود. قرآن اين تحدي را دليل حقانيت ميشمرد و از آنان ميخواست تا اگر توانايي همآوردي با قرآن را ندارند آن را بپذيرند. در فضاي آلوده مكه و در ميان موجي از جهالت و ضلالت، قرآن، مردمان را به دوري از پليدي، توجه به اصول انساني، شناخت حقيقت خود و هستي و توجه به ارزش واقعي خودشان دعوت ميكرد. اين دعوت براي آنان كه فطرتي پاك داشتند، جذابترين دعوت بود لذا بيدرنگ را ميپذيرفتند. طفيل بن عمرو دوسي كه همپيمان قريش بود به مكه درآمد. اشراف قريش از او خواستند تا از محمد ـ كه سخنش چون سحر بوده و سبب تفرقه و اختلاف در مكه شده ـ پرهيز كند و به سخن او گوش ندهد، او نيز چنين تصميم گرفت. روزي به مسجدالحرام درآمد و رسول خدا ـ ص ـ را مشغول نماز ديد. به آيات قرآني كه آن حضرت ميخواند گوش داد. احساس كرد كه سخني زيباست. با خود گفت: اين اندازه توانايي دارد كه سخن نيكو را از سخن زشت تشخيص دهد. نزد رسول خدا ـ ص ـ رفت. آن حضرت آياتي از قرآن را بر او خواند. او گفت: نيكوتر و موزونتر (اعدل) از آنها نشنيده است، آنگاه اسلام را پذيرفت. او به ميان قبيله خويش رفت و به جهت نفوذي كه داشت كسان زيادي اسلام را پذيرفتند.13
ضماد ازدي نيز به مكه آمد. شنيد كه ميگويند: محمد ديوانه است. ضماد ميگويد: گفتم شايد بتوانم او را سلامتي بخشم. نزد او رفتم و قصد خويش بازگفتم. رسول خدا ـ ص ـ آياتي خواند كه ضماد در شگفت شد. از رسول خدا ـ ص ـ خواست تا تكرار كند و آن حضرت چنين كرد. ضماد گفت: تاكنون چنين سخناني نشينده است. پس شهادتين گفت، و اسلام را پذيرفت و از ناحيه خود و قومش بيعت كرد.14
در نقلي آمده كه وليد بن مغيره نزد رسول خدا ـ ص ـ آمد و گفت: بر من آياتي بخوان؛ آن حضرت چنين خواند:
«إن اللّه يأمر بالعدل و الإحسان و ايتاء ذيالقربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكم تذكّرون».15
او گفت: باز بخوان. و آن حضرت آيات را تكرار كرد. وليد گفت: چه قدر شيرين است؛ اين نميتواند سخن انسان باشد.16 آنان همگي با شعر آشنا بودند و احساس ميكردند كه سخن قرآن، شعر نيست ربطي به سحر و كهانت هم ندارد، آيات قرآن از سنخ ديگري است. با اين همه نميتوانستند رسالت رسول خدا ـ ص ـ را تحمل كنند و لذا به تناقضگويي ميافتادند.
اين نقل شهرت بسياري دارد كه جمعي از سران قريش برخي شبها نزديك خانه رسول خدا ـ ص ـ ميآمدند تا از نواي دلنشين آن حضرت در حين تلاوت آيات لذّت برند.17 عتبة بن ربيعه نيز كه از مخالفان جدي رسول خدا ـ ص ـ بود اعتراف ميكرد كه آيات قرآن شعر و سحر نيست.18 به احتمال چند آيه از سوره «الذاريات» كه فرمود:
«سوگند به آسمان كه آراسته به ستارگان است، كه شما گونهگون سخن ميگوييد از حق [يا قرآن] منصرف گردد آن كه منصرفش خواستهاند، مرگ باد بر آن دروغگويان»،19
درباره همين تشويش خاطر آنها و سخنان متناقضي است كه درباره قرآن گفتهاند. در اينجا بيمناسبت نيست اشاره كنيم كه در آياتي از سوره مدثر، والضحي و نيز همين آيات سوره «الذاريات» و بسياري ديگر، سوگند به پديدههاي طبيعي بسيار زيبايي چونان طلوع فجر و آسمان پرستاره است كه از لحاظ ادبي، بسيار نيكو و قابل توجه و جذاب است، آمده است.
كيفيت نزول قرآن تدريجي و آياتي از آن در ارتباط با رخدادها و گفتههايي بوده كه در مكه و سپس در مدينه عنوان ميشده است. اينگونه شيوه نزول از جهات گونهگوني سبب ميشده تا قرآن در جامعه آن روز، تأثير بگذارد. مشركان اعتراض ميكردند كه چرا قرآن يكباره نازل نميشود. خداوند در پاسخ به اين اعتراض دليل نزول تدريجي را بيان ميكند. اين پاسخ دو نكته را در ارتباط با نزول تدريجي قرآن بيان ميكند:
«پيامبر گفت: اين پروردگار من! قوم من قرآن را ترك گفتند... كافران گفتند: چرا اين قرآن به يكباره بر او نازل نميشود؟ [اين] براي آن است كه دل را به آن نيرومندي دهيم و آن را به آهستگي و ترتيب فرو خوانيم».20 براي نيرومند كردن دل پيامبر ـ ص ـ و احتمالاً يارانش، نزول تدريجي آيات قرآني ابزار بسيار مهمي بود. هر از چندي آياتي فرود ميآمد، رهنمودهاي تازهاي ميداد و اميد رسول و اصحابش را به پيروزي بيشتر ميكرد. به علاوه نزول تدريجي سبب ميشد تا قرآن به آهستگي و ترتيب [ترتيل] بر مردم خوانده شود. اين شيوه براي فهم آيات قرآن، آن هم براي توده عربِ امي، بسيار راهگشا و كارساز بود. رسول خدا ـ ص ـ در وقتي كه آياتي نازل ميشد ابتدا بر مردان و پس از آن بر زنان تلاوت ميكرد.21 خداوند در دو آيه ديگر اين دو نكته را مورد تأكيد قرار داد. در جايي فرمود:
«و چون سورهاي نازل شود بعضي ميپرسند: اين سوره به ايمان كدام يك از شما در افزود؟ آنان كه ايمان آوردهاند به ايمانشان افزوده شود و خود شادماني كنند، اما آنان كه در دلهايشان مَرضي است، جز انكاري بر انكارشان نيفزود و همچنان كافر بمردند... و چون سورهاي نازل شود، بعضي به بعض ديگر نگاه ميكنند: آيا كسي شما را ميبيند؟ و باز ميگردند. خدا دلهايشان را از ايمان منصرف ساخته؛ زيرا مردمي نافهمند.»22
بدين ترتيب نزول هر سوره، برايمان مؤمنان ميافزود و در مجموع جامعه، ميزان ايمان و اعتقاد ديني افزايش مييافت. در جاي ديگر نيز فرمود:
«و قرآن را به تفاريق نازل كرديم تا تو آن را با تأني بر مردم بخواني و نازلش كرديم، نازل كردني به كمال. بگو خواه بدان ايمان بياوريد يا ايمان نياوريد، آنان كه از اين پيش دانش آموختهاند، چون قرآن برايشان تلاوت شود، سجده كنان بر روي در ميافتند و ميگويند: «منزه است پروردگار ما. وعده پروردگار ما انجام يافتني است». و به رو درميافتند و ميگريند و بر خشوعشان افزوده ميشود.»23
در اين آيه نيز هر دو مطلب آمده يكي خواندن قرآن با تأني و تأمل و ديگري تأثير آيات نازل شده در هر مرحله بر افزايش ايمان و خشوع مؤمنان.
ميتوان گفت كه نزول تدريجي اهداف ديگري را نيز دنبال كرده است؛ از مهمترين آنها بيان مباني دين به ترتيب و بر پايه روالي منطقي بود.
قرآن در بيان مباني دين، نوعي تدريج را رعايت كرده است. مهمترين وجه اين نزول تدريجي را ميتوان در بيان اصول و فروع دين دانست و آيات مكي و مدني بر اين پايه از يكديگر جدا ميشوند. در آيات مكي مباني اعتقادات و در آيات مدني بيشتر فروع عملي مورد توجه قرار گرفته است. بايد توجه داشت كه نفس «تدريج» از لحاظ آموزش عقايد ديني از اهميت بالايي برخوردار است. يك جامعه منحط و جاهلي، با آموزش تدريجي ميتواند پايههاي يك تمدن استوار و مستحكم را در خود پديد آورد. صحابهاي كه رسول خدا ـ ص ـ تربيت كرد، و بسياريشان از لحاظ فهم ديني در مرتبه بالايي قرار داشتند، در همين سالها و با آموزش تدريجي قرآن فراهم آمدند. نزول تدريجي قرآن نوعي انتظار را در توده مسلمان به وجود ميآورد. صحابه هر لحظه منتظر فرود آيات و دستورات جديدي بودند و به همين دليل حضور عينيتري در صحنه تحولات دوره بعثت و هجرت داشتند. هراس مشركان و نيز منافقان از نزول آياتي در باره آنها كه پس از نزول در دسترس همه قرار ميگرفت،24 از ديگر نتايج نزول تدريجي بود. اين خود مانعي در برابر اقدامات منافقان و گاه مشركان بود.
جامعه جاهلي جزيرةالعرب، جامعهاي بسته و گرفتار ركود و جمود بود. جامعهاي بود كه نشان از فرهنگ و انديشه نداشته و جز آداب و عادات، هيچ نوع ابزار تربيتي فكري از قبيل مدرسه و كتابخانه نداشت. جامعه جاهلي حيات خود را مديون تقليد از گذشتگان بود. از پل تقليد بود كه همه ارزشهاي نسل گذشته به نسل جديد ميرسيد و همين تعلق آنها به گذشته، دليل بر حقانيت آنها بود. اين جمود بر گذشته، مانع عمدهاي بر سر راه رشد و تعالي آنان به حساب ميآمد. آنان دگرگوني را نميپذيرفتند و اين عين جمود بود.
يكي از سدهاي موجود در جامعه جاهلي جزيرةالعرب كه مانع بزرگي براي رشد فكري آنان محسوب ميشد «حس نگري» اعراب و فقدان «انديشه عقلي» در ميان آنان بود. اعراب تنها آنچه را به چشم سر ميديدند ميپذيرفتند و از حقايقي كه با ديده عقل قابل درك و ديدن است محروم بودند. به همين دليل بود كه عقايد توحيدي پدرشان ابراهيم ـ ع ـ را به كناري نهاده و بندگي مشتي چوب و سنگ را كه خود ساخته بودند، پذيرفتند.
دكتر جواد علي با توجه به اين نگرش مادي در ميان آنان، تحول آنان را از اعتقاد به توحيد به عبوديت و بندگي، بتهاي ملموس و محسوس توجيه ميكند.25 قرآن كوشيد تا بينش حسي آنها را در سطحي فراتر برده زمينههاي تعقّل و تفكر را در ميانشان ايجاد كند و بدين ترتيب آنان را با آيات آفاقي و انفسي آشنا سازد. قرآن اعتقاد به «غيب» را در كنار اعتقاد به «شهادت» مطرح كرده و پايه دين را كه همان اعتقاد به غيب است، تقويت نمود. البته قرآن انديشه حسّي را به كناري ننهاد بلكه آن را به گونهاي هدايت كرد تا از راه تأمل در آن، عقل تقويت شود و از آن طريق راه به سوي خدا و غيب برد. آيات زيادي را در قرآن ميشناسيم كه مردم را دعوت به شناخت آيات آفاقي كرده است. نفس اينكه قرآن يك «معجزه فكري» بوده در تقويت ابعاد انديشه و تعقل تأثير چشمگيري داشت. زمانيكه مشركان معجزات حسي ميخواستند، خداوند از آنان ميخواست تا در همين قرآن تأمل كنند و حقانيت اسلام را دريابند.26 تمجيد قرآن از علم و آگاهي و بكار بردن مفاهيم گستردهاي كه در حول و حوش فهم و درايت27 است، نشاني است بر حركت تبليغي گسترده قرآن در باز كردن راه انديشه و تعقل، راهي كه در نهايت تمدن عظيم اسلامي را پديد آورد.
گفته شد كه تقليد از گذشتگان و اعتبار و ارزشي كه مشركان براي فرهنگ گذشته خود قايل بودند، مانع بزرگي بر سر راه رشد و دگرگوني جامعه بود. شخصيت قبيله بسته به حفظ ميراث قبيله و پيشينه تاريخي آن داشت. به همين دليل بود كه از مهمترين دلايل دشمني مشركان با اسلام اين بود كه رسول خدا ـ ص ـ فرموده است: «پدران و اجداد آنان در گمراهي بوده و به همين دليل در دوزخ هستند.»28 قرآن اينگونه تقليد در اعتقادات و ارزشهاي بيپايه را مورد حمله قرار داد و از آنان خواست تا پايه تصميمگيري خود را «علم» و «برهان» قرار دهند. خداوند فرمود:
«ولاتقف ماليس لك به علم،ان السَّمع و البصر و الفؤاد كلُّ اولئك كان عنه مسؤُلاً».29
«از پي آنچه نداني كه چيست مرو، زيرا گوش و چشم و دل، همه را بدان بازخواست كنند.»
خداوند از مشركان نقل ميكند كه: «چون به ايشان گفته شود كه از آنچه خدا نازل كرده است پيروي كنيد، گويند: نه، ما به همان راهي ميرويم كه پدرانمان رفتند. حتي اگر پدرانشان بيخرد و گمراه بودند؛ مَثَل كافران، مَثَل حيواني است كه كسي در گوش او آواز كند و او جز بانگي و آوازي نشنود. اينان كرانند، لالانند، كورانند و هيچ در نمييابند.»30 مناسب است در اينجا به تأكيد قرآن بر «حكمت» اشاره كنيم. حكمتي كه انبيا به مردم تعليم ميدهند و كسي چون لقمان حكيم بدون آنكه از انبيا باشد، آن را به فرزندش تعليم ميدهد. حكمت، قدرت و توان تشخيص خوب از بد؛ يعني مصالح و مفاسد و درست از نادرست در حوزه عقل نظري و عقل عملي است، به عبارتي هم در بخش اعتقادات و هم اخلاق، حكمت از مهمترين مفاهيم علمي است كه در قرآن مورد تأكيد قرار گرفته و از مردم خواسته شده تا آن را فراگيرند.
بستگي موجود ميان افراد وابسته به قبيله، موجد روحيه جمعي در ميان آن افراد ميشد. قوت مناسبات خانوادگي از مرحله عشيره تا قبيله، همه را در چهارچوب خاصي كنترل كرده بود بطوري كه گريز از آن امري دشوار و براي ضعفاي قبيله امري ناممكن بود. همه خود را زير چتر حمايت روحيه جمعي و قبيلهاي دانسته و حاضر نميشدند از آن جدا شوند. روشن است كه اگر شخصي دست از عقايد كهن ميكشيد، بستگي خود را از گذشته و حال قبيله از دست ميداد. دراين صورت او چه مدافعي ميتوانست داشته باشد؟ عقايد ديني و انتخاب بت نيز در چهارچوب مناسبات قبيلهاي بود. بر پايه اين روحيه جمعي، هر تصميمي كه گرفته ميشد متوجه كل قبيله بود. اگر يك فرد از قبيله كشته ميشد همه قبيله به پا ميخاست و حق يا باطل، از عضو خويش دفاع ميكرد. بدين ترتيب افراد قبيله، شخصيت مستقل فكري نداشتند و نميتوانستند خارج از چهارچوب قبيله بينديشند. قرآن تصميم گرفت تا همبستگيهاي قبيلهاي را كم رنگ كرده و مناسبات آنان و معيار سنجش اعمال را حق و باطل قرار دهند. در بينش قرآن هر فردي خود در قبال كار خويش مسؤول است نه آنكه او كار خويش را به پاي قبيله بگذارد و يا بالعكس اگر كسي خطايي مرتكب شد، طايفه او بي دليل از اوحمايت كنند. قرآن بر اين شخصيت مستقل فكري تأكيد فراواني داشت. به همين دليل به مردم گفته شده كه «هيچ كس بار گناه ديگري را به دوش نميكشد»31 و فرمود: «هر آينه تنهاي تنها، آن سان كه در آغاز شما را بيافريديم نزد ما آمدهايد در حالي كه هر چه را ارزانيتان داشته بوديم، پشت سر نهادهايد و هيچ يك از شفيعانتان را كه ميپنداشتيد با شما شريكند همراهتان نميبينم. از هم بريده شدهايد و پندار خود را گمگشته يافتهايد.»32 مشركان به رسول خدا ـ ص ـ ميگفتند كه حتي اگر قيامتي باشد و خداي تو بخواهد ما را در جهنم بيندازد همراه با خويشان خود در برابر او ميايستيم و مقاومت ميكنيم.33 از اين جا بود كه خدا فرمود: «در روز قيامت نه خويشاوندان برايتان سود كنند، نه فرزندانتان، خدا ميانتان جدايي ميافكند و اعمالتان را ميبيند.»34 و در جاي ديگر از كافر ياد شده كه «آيا آن كسي را كه به آيات ما كافر بود، ديدي كه ميگفت: البته به من مال و فرزند داده خواهد شد» آنگاه ميفرمايد: «آنچه را كه از او ميستانيم تا تنها نزد ما بيايد».35
برپايه اين آيات ميتوان گفت كه خداوند بر آن بود تا در ضمن آيات قرآني، هر فرد را جداي از بستگيهاي قبيلهاي، مسؤول كار خودش بداند. در اينجا بايد به يك آيه بسيار مهم اشاره شود، آيهاي از خداوند ضمن آن از مشكران ميخواهد تا بدون تأثيرپذيري از ديگران؛ اعم از اشراف قريش يا خانواده خود، درباره رسول خدا ـ ص ـ بينديشند: «بگو شما را به يك چيز اندرز ميدهم، دو دو و يك يك براي خدا قيام كنيد، سپس بينديشيد، تا بدانيد كه در يار شما [پيامبر] ديوانگيي نيست. اوست كه شما را از آمدن عذابي شديد ميترساند.»36
خداوند مردم را دعوت به يك پند ميكند؛ «از جاي برخيزيد» به اين معنا كه تصميم به اصلاح بگيرند. آنگاه ازگروههاي منحرف وجمعيتهاي مشرك كه بيدليل اتهام ديوانگي به رسول خدا ـ ص ـ وارد نموده و آن را شايع كردهاند، فاصله بگيرند. تنها باشند يا همراه يك نفر ديگر؛ بدور از تأثيرپذيري از جمع. آنگاه انديشه كنند. زمخشري بر اين نكته تأكيد دارد كه جهت اين اندرز آن است كه اجتماع [آن هم اجتماع مشركان] فكر فرد را مشوش كرده، ديده را كور مينمايد و با شلوغكاري، اقوال را در يكديگر ميآميزد و اين سبب ميشود كه از انصاف دور شده و تعصّب تحريك شود و جز به ياري مذهب خود نينديشد.37 اما وقتي تنها شد ميتواند تأمل كند و درباره رسول خدا ـ ص ـ بينديشد و بلافاصله پوچي اتهامات مشركان را دريابد. با چنين تربيتي، فرد براي انديشيدن بستگيهاي گروهي و طايفهاي را ترك ميكند در آن صورت، راحتتر، انديشه توحيدي اسلام را درك ميكند. متأسفانه نظام قبايلي از مهمترين موانع راه حاكم شدن معيار حق و باطل در انديشه و عمل مسلمانان نخست بوده است. با اين حال رسول خدا ـ ص ـ موفق شد تا اندازه زيادي آن نظام را تغيير داده و مسلمانان را با معيار حقيقت آشنا سازد بطوري كه فرد مسلمان تا آنجا پيش رود كه در جنگ در برابر پدر خود نيز بايستد.38
بسته بودن جامعه جاهلي كه تا اندازهاي معلول نظام قبيله و از جهتي ناشي از عدم ارتباط قوي فرهنگي با ساير ملل بود، سبب ركود آن جامعه شده بود. با آنكه برخي از تجار قريش به اين سوي و آن سوي ميرفتند اما اين اقدام تأثير عمدهاي در تحوّل فكري جزيرةالعرب نداشت. تنها در مكه امكان آن هست تا نمونههايي از تأثيرپذيري افكار يهودي يا زرتشتي يافت. اسلام براي شكستن جمود فكري بايد افق فكري آنان را وسعت ميبخشيد. آنان بايد از اين كه تنها يك مرام را شناخته و تنها همان را حقيقت ميپنداشتند فاصله گرفته، با ساير افكار و انديشهها آشنا شوند. اگر امكان تماس با ساير ملل نبود، اين امر ممكن بود كه با نقل تاريخ گذشته، آنان را با جدالهاي فكري آشنا كرده و از آن طريق استدلالهاي مختلف را در محك آزمايش قرار دهد. ميدانيم كه بخش زيادي از آياتِ سورههاي مكي، آيات تاريخياند. محتواي اين آيات بيان چگونگي مبارزه شرك و توحيد و تجربه امتهاي پيشين در اين امر بود. اين تجربهها افق فكري جامعه جاهلي را باز ميكرد و به آنان نشان ميداد كه اين مبارزه ميان محمد ـ ص ـ و آنان، مبارزهاي ريشهدار و عميق بوده است. نكته جالب در اين آيات تاريخي جانبداري قرآن از انديشه توحيدي و شناساندن آن به عنوان انديشهاي اصيل در تاريخ است. شرك به عنوان يك اعتقاد بيپايه انسانهايي را به سوي خود ميكشاند كه پيرو «ظن» هستند نه برهان. پيروان توحيد مردان متقي و پرهيزگار و معقولند امّا پيروان شرك، انسانهاي فاقدِ شعور فطري و عقلي و مظهر فسق و فجورند. به هر روي دعوتهاي مكرر قرآن براي شناخت ديگر اقوام ميتوانست جامعه جاهلي را از يكنواختي خارج كرده و آنان را براي پذيرش دين جديد آماده سازد. بيان قصص انبيا همچنين به هدف اميدوار كردن مؤمنان و قوي كردن دل پيامبر ـ ص ـ بود. به آن حضرت گفته ميشد مشكلاتي كه در راه نشر دعوت خود تحمل ميكند، در برابر ساير انبيا نيز بوده و بايد او نيز همانند آنان به نصرت الهي اميدوار گردد: «هر خبري از اخبار پيامبران را برايت حكايت ميكنيم تا تو را قويدل گردانيم. و در اين كتاب بر تو سخن حق و براي مؤمنان موعظه و اندرز نازل شده است.»39 همچنين در آيات تاريخي شرحي از عذابهايي كه بر امم پييشين رفته بود، داده ميشد. اين مطالب در اصل براي تهديد مشركين بود كه «شايد بترسند يا پندي تازه گيرند.»40
مبارزه مداوم قرآن با شرك و بتپرستي و تأكيد قرآن بر توحيد افعالي با استفاده از زمينههاي توحيدي موجود در جامعه، نقش مؤثري در پيشبرد اهداف رسول خدا ـ ص ـ داشته است. ما در جاي ديگري به مناسبت از اين مسايل ياد خواهيم كرد.
در بيان نقش تاريخي قرآن اشاره به آموزه «حمايت از محرومين» در جامعه طبقاتي مكه، ضروي است. در شهر مكه گروهي از اشراف كاروانهاي تجارتي با ارزش فوقالعادهاي را به اين سوي و آن سوي برده و بسيار ثروتمند بودند. گروهي برده و اعراب فقير در اين سوي واقع شده و ميانه آنان طبقه متوسطي قرار داشتند.41 مناسبات اقتصادي نامطلوب سبب محرومين عده زيادي شده بود. اين محروميت تنها اقتصادي نبود بلكه جنبه ارزشي و اجتماعي نيز داشت. سياهان حبشي و بردگان رومي هيچ موقعيتي نداشتند. آنان علاوه بر جنبه بردگي، در كمال ذلّت و در حد يك حيوان در اين جامعه ميزيستند. قرآن در اين باره موضع قاطعي اتخاذ كرد. خداوند در آياتي كه در باره انبياي گذشته آمده ـ و اين آيات نوعاً در مكه نازل شده ـ ضعفا و محرومان را در كنار انبيا و اشراف و مترفين را در برابر آنان قرار داده است. اين مسأله در بسياري از آيات تاريخي قرآن منعكس شده و نشانگر روحيه هوادارانه قرآن از چهرههاي ضعيف جامعه است.
«بدين سان، پيش از تو، به هيچ قريهاي بيم دهندهاي نفرستاديم مگر آنكه متنعمانش گفتند: پدرانمان را بر آييني يافتيم و ما به اعمال آنان اقتداء ميكنيم.»42
«ما هيچ بيم دهندهاي به قريهاي نفرستاديم جز آن كه توانگران عيّاشش گفتند: ما به آنچه شما را بدان فرستادهاند ايمان نميآوريم؛ و گفتند: اموال و اولاد ما از همه بيشتر است و كسي ما را عذاب نميكند.»43
مهمترين آثار اين آموزهها، گرايش بخش زيادي از طبقه متوسط و پايين به اسلام بود. گرچه در مواردي برخي از فرزندان اشراف نيز مسلمان ميشدند.
ما در جاي ديگري درباره نقش اخلاقي اشرافي در مخالفت قريش با اسلام سخن گفتهايم اما در اينجا تأكيدمان بر اين است كه سراسر دعوت اسلامي در جهت جانشين ساختن مستضعفان بر مستكبران و وارث قرار دادن آنان بوده است. تجربه تاريخي اين مسأله، در دعوت موسي ـ ع ـ جلوهگر شده و مذاكرات نوح ـ ع ـ با اشراف، شاهد ديگري بر آن است. رسول خدا ـ ص ـ از همان دوره مكه، مسلمانان ضعيف را بشارت ميداد كه بزودي وارث قيصر و كسري خواهند شد. اين امر سبب استهزاي مشركان شده و زماني كه بلال و خباب و صهيب را ميديدند به شوخي ميگفتند: «جاءكم ملوك الأرض!».44
موضع قرآن آن چنان بود كه بياعتنايي نسبت به انسان مؤمني چون ابن ام مكتوم را نيز نپذيرفت.45
اخلاق رسول خدا ـ ص ـ نيز در رفاقت و دوستي با درويشان، در جذب آنان مؤثر بود. آنجا كه فرمود: از جمله چيزهايي كه هيچگاه رها نميكند: «الأكل علي الأرض مع العبيد»؛46 «غذا خوردن در روي زمين با برده است». مهمترين آموزه قرآن آن بود كه معيار برتري را تقوا قرار داد.47 بر پايه اين معيار، بسياري از فقيران نيز توانستند از محروميت ارزشي و اجتماعي رهايي يافته، ارزش واقعي خود را در جامعه بيابند. بعدها وقتي وقتي عمر حكم ولايت عمار را بر كوفه نوشت، گفت: اين را به خاطر اين سخن خداوند كرده كه: «و نريد و أن نَمُنَّ علي الذين استضعفوا في الارض.»48
رسول خدا ـ ص ـ خود فرموده بود: «بعث لرفع قوم و وضع آخرين»؛ «مبعوث شدم تا عدّهاي را بالا برده و گروهي را فروآورم».49
به دليل دامنه گسترده تأثير قرآن بود كه مشركين مصمم شدند تا در برابر آن بايستند؛ آنان كوشيدند تا راههايي براي مبارزه با قرآن بيابند و از تأثير آن بر افكار مردم بكاهند. در اينجا مروري داريم بر برخوردهاي مشركين با قرآن:
يكي از مهمترين مشكلات مشركين، بُعد ادبي قرآن و جذبه آن بود. نثر استوار قرآن با مضامين دلنشين آنان، اذهان را به سوي خود جلب ميكرد. آن هم از زبان كسي كه سابقهاي در بيان اين مطالب نداشته و به چنين صفتي شناخته شده نبود. مشركان در اين انديشه برآمدند تا قرآن را شعر بخوانند. شعر جنبه احساسي و عاطفي بالايي داشته و اساس آن ادب و زيبايي صوري بود. تخيّل مهمترين ماده شعر بوده و گرايش زيباييخواهي انسان مهمترين عامل رشد شعر است. با اين حال تقريباً اين مسأله مورد توافق است كه شعر به همان اندازه كه از جذبه صوري برخوردار است، از عناصر استدلالي و عقلاني تهي است. شعر هميشه ابزارِ ابرازِ بيان عقايد عارفانه و احساسي بوده و كمتر براي بيان عقايد معقول و منطقي مورد استفاده قرار گرفته است. درباره شعر گفتهاند كه: أجملها أكذبها،50 زيباترين شعر، دروغترين آنهاست؛ زيرا به هر اندازه موج عاطفي آن بالا ميگيرد بعد عقلاني و واقعنمايي آن كاسته ميشود. چنين زمينه دوگانهاي براي شعر، مشركين را بر آن داشت تا قرآن را شعر بخوانند. اين نسبت در عين توجيه جذبه ظاهري آن، جنبه واقعنمايي آن را تضعيف ميكرد.
رسول خدا ـ ص ـ طبعي شاعرانه نداشت و جز چند مورد، ميانهاي نيز با شعر و شاعري نداشت. او تابع اين سخن خداوند بود كه:
«و گمراهان از پي شاعران روند. آيا نديدهاي كه شاعران در هر وادي سرگشتهاند و چيزهايي ميگويند كه خود عمل نميكنند، مگر آنان كه ايمان آوردهاند و كارهاي شايسته كردند و خدا را فراوان ياد كردند و چون مورد ستم واقع شدند انتقام گرفتند.»51
يعني در اصل اهل ايمان و عملند. مشركين قرآن را شعر خواندند؛ يعني اثري انساني كه از طبع انسان برميخيزد. آنان گفتند: «نه، خوابهاي پريشان است يا دروغي است كه ميبندد يا شاعري است».52 و ميگفتند: «آيا به خاطر شاعر ديوانهاي خدايانمان را ترك گوئيم؟».53 و يا ميگويند: «شاعري است و ما براي وي منتظر حوادث روزگاريم.»54 در برابر، خداوند تأكيد ميكند كه رسول او شاعر نيست:
«به او شعر نياموختهايم و شعر سزوار او نيست. آنچه به او آموختهايم جز اندرز و قرآني روشنگر نيست تا مؤمنان را بيم دهد و سخن حق بر كافران ثابت شود.»55
و فرمود: «پس سوگند به آنچه ميبينيد و آنچه نميبينيد، اين سخن فرستادهاي بزرگوار است نه سخن شاعري».56 البته بر همگان روشن بود كه شعر وزني خاص و قافيه ويژهاي دارد در حالي كه قرآن چنين ويژگي را نداشته و نهايت در مواردي نثري موزون و مسجّع داشت. آنچه اهميت دارد اين كه قرآن بر پايه واقعنگري و عينيت سخن ميگويد؛ آنچه را بدان توصيه ميكند اندرزهاي عملي است، مفاهيمي ثابت شده و عقلاني است نه نثري بر پايه تخيل. اين امر روشني بود و بارها مشركان نيز اعتراف كردند كه با شعر آشنايند و اين نثر، به هيچ روي شعر نيست. نمونه آن برادر ابوذر، انيس بود كه خود از شاعران بود و تصريح كرد كه سخن محمد ـ ص ـ شباهتي به شعر ندارد.57 بايد دانست كه شعر در برابر قرآن خود را از صحنه كنار كشيد و در زمان رسول خدا ـ ص ـ كمتر شاعري شعر ميگفت مگر آنكه رسول خدا ـ ص ـ او را تأييد ميكرد. بعدها نيز بياعتنايي به شعر در ميان متدينان و صالحان ادامه يافت.58 و البته شعر خوب هميشه استثناء بوده است. طبيعي است كه بحث «پيامبر و شعر» بحثي است مبسوط كه در اينجا جاي طرح آن نيست.
مسأله ديگري كه مشركين مطرح ميكردند آن بود كه قرآن سحر است و رسول خدا ـ ص ـ ساحر. عنوان سحر و ساحري، آن چنان كه از قرآن به دست ميآيد، درباره ساير انبيا و معجزاتشان مطرح بوده است. به عبارتي اصولاً تلقي مشركان و كفار در برابر «بيّنات» انبيا اين بوده كه آنها «سحر آشكار» است.59 و در جاي ديگر فرمود:
«بدين سان بر آنهايي كه از اين پيش بودند پيامبري مبعوث نشد جز آنكه گفتند: جادوگري است يا ديوانهاي است. آيا بدين كار يكديگر را توصيه كرده بودند؟ نه، خود مردمي طاغي بودند.»60
بنابراين مشركان هميشه از عنوان سحر و ساحر براي بياعتبار كردن انبيا استفاده ميكردهاند.
اطلاق سحر بر معجزات ساير انبيا به تناسب اعجاز مادي آنها بوده؛ اما مشركان مكه به چه اعتباري قرآن را سحر ميدانستند؟ «چون آيات ما به روشني بر آنان خوانده شود، كافران، حقيقتي را كه برايشان نازل شده است، گويند: جادويي آشكار است.»61 به نظر ميآيد مشركان در صدد توجيه جذبه قرآن آن هم جذبه سحرگونه آن بودهاند. مشكل اين بود كه چه ويژگي در قرآن است كه توده مردم اين چنين علاقمند به شنيدن نواي قرآن هستند. تشبيه قرآن به سحر و يا متهم كردن رسول خدا ـ ص ـ به جادوگري با قرآن، به عنوان وردي از اوراد، براي پاسخ دادن به چنين وضعيتي بود. روشن است كه اين اتهامات براي سرگرم كردن تودههاي عامي مردم بوده و طبيعي است كه در ميان آنان اثر خود را داشته است. اما خود اشراف و كساني چون وليد بن مغيره تصريح داشتند كه قرآن سحر نيست. او اين امر را با توجه به تجربه خود در ديدن ساحران و كارهاي آنان بيان ميكرد. اما همو همانطور كه قرآن اشاره كرده، از سر ادبار و استكبار قرآن را سحر خواند.62
از گزارشات ديگر، چنين به دست ميآيد كه كاربرد سحر در مورد سخنان رسول خدا ـ ص ـ از آن روي بوده كه همچون سحر سبب اختلاف ميان خانواده ميشده است. مشركين به طفيل بن عمرو گفتند:
«تو به شهر ما درآمدهاي و اين مرد در ميان برآمده، كار را بر ما دشوار كرده، جماعت ما را متفرق كرده و امور ما را در هم ريخته است. سخن او همچون سحر است كه ميان فرزند و پدر، ميان دو برادر و ميان مرد همسرش اختلاف مياندازد.63
اين كه چگونه سحر در ميان آنان اسباب اختلاف و نفاق بوده، محتمل است كه اشاره به سابقه عملكرد كساني بوده كه براي ايجاد اختلاف ميان خانوادهها (همچون زمان ما) متوسل به سحر و جادو ميشدهاند. شايد آنان نيز قرآن را به اين جهت سحر خواندهاند. بايد دانست كه اين اتهام خود نشانگر جذبه بياندازه قرآن در ميان مردم است. از نظر كمّي، آياتي كه اتهام مشركان را به عنوان سحر به قرآن، بيان كرده بسيار بيش از آياتي است كه مسأله شعر را مطرح كرده است. اين بايد نشانگر سرمايهگذاري بيشتر مشركين در اين امر باشد.
مشركان در مقياس كمتري رسول خدا ـ ص ـ را كاهن دانسته و آيات قرآني را نظير سخن كاهنان ميدانستهاند. طبقه كاهنان در جاهليت كساني بودند كه مدعي داشتن غيوبات بوده و به كار قضاوت برپايه ادعاي علم غيب ميپرداختند. آنان سخناني سجعگونه كه شنونده را جذب ميكرد بر زبان ميآوردند و از اين طريق جاذبهاي خاص در كلام خويش ايجاد ميكردند. برخي از اين كاهنان يهودي بودند.64 بعدها مخالفت جدي اسلام با كهانت، سبب تضعيف شديد اين مرام گرديد، گرچه هميشه عوام مردم زمينه رشد اين گرايشات نامشروع را فراهم ميكردهاند. گويا مشركان به اعتبار آنكه از سويي آيات الهي از غيب خبر ميدادند و از سوي ديگر نثر قرآن تا اندازهاي مسجّع بود، آن را شبيه سخن كاهنان ميدانستند. در اصل مشركان با اتهاماتي نظير سحر و شعر بر آن بودند تا ريشه انساني بر وحي قائل شوند و آن را «قول بشر» بدانند نه سخن خداوند. عقيده مشركان چنان بود كه: گفت: «اين جز جادويي كه ديگرانش آموختهاند، هيچ نيست. اين جز سخن آدمي نيست.»65 و خداوند در برابر آن به رسول خود فرمود: «پندشان ده كه تو به بركت نعمت پروردگارت نه كاهن هستي و نه مجنون».66 و در جاي ديگر فرمود: «قرآن سخن شاعر نيست؛ چه اندك ايمان ميآوريد. و نيز سخن كاهني نيست، چه اندك پند ميگيريد، از جانب پروردگار جهانيان نازل شده است.»67
مطلب ديگري كه مشركان عنوان كردند اين بود كه قرآن «اساطير الاوّلين» است. در كتابهاي لغت اسطوره را به معناي اباطيل و اكاذيب و گفتارهايي كه فاقد نظام است دانستهاند.68 در آغاز بايد توجه داشت كه به احتمال زياد مقصود آنان قصص قرآني بوده است؛ زيرا اصولاً ريشه كلمه اسطور همانند معادلهاي انگليسي و يوناني خود كاربرد قصص و تاريخي دارد. در زبان لاتيني كلمه Historia و در انگليسي History و در يوناني Istoriya بر محور قصص و تاريخ به كار برده ميشود.69 همچنين بايد توجه داشت كه در آيه مذكور كلمه اساطير به تنهايي بكار برده نشده بلكه «اساطير الأوّلين» آمده است. در ترجمه گفته ميشود: اساطير پيشينيان، يعني متقدمين و در نهايت به معناي اخبار تاريخي يا قصص تاريخي پيشينيان. اتهام مزبور در نه مورد در قرآن آمده70 است در بيشتر موارد صرفاً آمده است كه مشركين قرآن را «اساطير الاولين» دانستهاند. اما در سوره فرقان آمده است: «و كافران گفتند كه اين جز دروغي كه خودبافته است و گروهي ديگر او را بر آن ياري دادهاند هيچ نيست. حقا آنچه ميگويند ستم و باطل است و گفتند: اين اساطير پيشينيان است كه هر صبح و شام بر او املا ميشود و او مينويسدش».71 بنابراين بايد مقصود آنها داستانهاي مشخصي باشد.
دكتر جواد علي ميگويد: اين اساطير مكتوباتي بوده كه اعراب جاهلي با آنها آشنايي داشتهاند. آنان لفظ يوناني را گرفته و به شكل مذكور بكار بردهاند.
او ميافزايد: بعيد نيست كه اين كتب به زبان يوناني يا لاتيني در مكه بوده؛ بردگان رومي در مكه بوده و به اين زبانها ميخوانده و تكلم ميكردهاند.72 بدين ترتيب اين مسأله با اتهام ديگر مشركان به رسول خدا ـ ص ـ پيوند ميخورد كه آيات قرآني برگرفته از گفتههاي ديگران است. در اين باره كه مكتوباتي در مكه بوده سخن جواد علي صرفاً حدسي است اما اين كه در مجموع اعراب جاهلي اخبار تاريخي پيشينيان را از طريق يهود و نصاري شنيدهاند امري كاملاً محتمل است. گذشت كه قرآن اتهام آنان را با توجه به دو نكته ناروا ميشمرد: يكي آن كه زبان آن كسان عجمي است با اين كه قرآن عربي مبين است. به علاوه كه رسول خدا ـ ص ـ توانايي خواندن و نوشتن نداشته تا به قول آنها، آنچه را بر او املا ميكنند بنويسد. در آيه ديگري نيز آمده كه مشركان گفتند: آيات قرآن «افك قديم» است.73 شايد مقصود آنان همين تعبير بوده كه اين آيات قصص تاريخي غير واقعيِ قديمي است. آنچه بيش از همه متحمل است همان قصص يهودي است كه مورد نظر مشركان بوده است. اهل سيره از قول يكي از مشركان آوردهاند كه به رسول خدا ـ ص ـ ميگفت:
«إنّما يُعَلِّمك أهلُ الكتاب اساطيرهم.»74
در اخبار سيره آمده است كه اين اتهام را نضر بن حارث مطرح ميكرد؛ كسي كه قصههاي عاميانه ايران همچون داستان رستم و اسفنديار و شاهان ايراني را از حيره به مكه آورده و از مردم ميخواست تا قصص او را كه بهتر از قصص محمد ـ ص ـ است! گوش دهند.75
گفته شده كه آيه ذيل درباره اين اقدام او نازل شده است:
«بعضي از مردم خريدار سخنان بيهودهاند تا به ناداني مردم را از راه خدا گمراه كنند و قرآن را به مسخره ميگيرند. نصيب اينان عذابي است خوار كننده».76
بايد توجه داشت كه برخوردهاي به ظاهر علمي مشركان گرچه براي برخي از جاهلان عامي كارساز بود اما مانع نفوذ اسلام نشد. از اين رو مشركان به شيوههاي عملي ديگري نيز متوسل شدند تا مانع از تأثير قرآن در ميان مردم شوند. قرآن به شماري از اين برخوردها اشاره كرده است از جمله ميفرمايد:
«كافران گفتند: به اين قرآن گوش مدهيد و سخن بيهوده بدان بياميزيد، شايد پيروز گرديد.»77
زماني كه ابن مسعود تصميم گرفت قرآن را بلند بخواند، مشركان بر سر او ريخته و كتكش زدند.78 گفتهاند اين آيه نيز كه خدا به رسولش فرمود: صدايت را به نماز بلند مكن و نيز صدايت را بدان آهسته مكن و ميان اين دو راهي برگزين»79 در اين باره بود كه اگر رسول خدا نمازش را بلند ميخواند مشركان كه صداي آيات را ميشنيدند دشنام ميدادند. خداوند از او خواست تا چندان بلند نخواند كه آنان دشنام دهند و چندان آهسته نخواند كه اصحابش استفاده نبرند.80
اشراف قريش به مسافران كه وارد مكه ميشدند هشدار ميدادند تا نزديك پيامبر ـ ص ـ نشده و سخنان او كه در اصل آيات الهي بود گوش فراندهند.81
تمسخر آيات قرآني نيز راه ديگري بود كه مشركان براي بياعتباري كردن آيات قرآني بكار ميبردند. زماني كه اين آيات نازل شد كه «هر آينه درخت زَقُّوم طعام گناهكاران است كه همانند مس گداخته در شكمها ميجوشد»82 ابوجهل دستور داد تا قدري كره و خرما براي او آوردند و گفت: از اين دو زقوم درست كنيد، ما زقوم را جز اين نميشناسيم. در آن وقت آيات ديگري در وصف زقوم آمده كه زقوم: «درختي است كه از اعماق جهنم ميرويد، ميوهاش همانند سر شياطين است».83 آنگاه قريش از روي تمسخر گفتند: آيا درخت از آتش ميرويد. همين نقل را درباره آيه پنجاه و يكم سوره واقعه كه در آنجا نيز سخن از زقوم به ميان آمده آوردهاند.84 آن چنان كه خداوند از قول مشركان آورده، آنان به استهزاء ميگفتند: «دلهاي ما در حجاب است» و خداوند ادامه ميدهد: «نه، خدا آنان را به سبب كفري كه ميورزند، مطرود ساخته و چه اندك ايمان ميآورند».85 همين كفر آنان بود كه سبب شده بود كه: «چون تو قرآن بخواني، ميان تو و آنان كه به قيامت ايمان نميآورند پردهاي ستبر قرار ميدهيم و بر دلهاشان پرده افكنيم تا آن را درنيابند و گوشهاشان سنگين كنيم و چون پروردگارت را در قرآن به يكتايي ياد كني، باز ميگردند و ميرمند. ما بهتر ميدانيم كه چون به تو گوش ميدهند، چرا گوش ميدهند؛ يا وقتي با هم نجوا ميكنند، چه ميگويند. كافران ميگويند: شما در پي مرد جادو شدهاي به راه افتادهايد».86
بياعتنايي به آيات الهي نيز از سوي مشركان در چند آيه ديگر گوشزد شده است.87
1 ـ نك : الدر المنثور، ج 6، ص 368.
2 ـ ترجمه آيات از قرآن مترجم دكتر عبدالمحمد آيتي است.
3 ـ الدر المنثور ج 6، صص 369 و 370.
4 ـ نك : مجمعالببيان ج 10، ص 387.
5 ـ اسراء: 15.
6 ـ اسراء: 16.
7 ـ ابراهيم: 3 و براي دو نمونه ديگر نك : نحل: 26 و 35.
8 ـ اسراء: 35 ـ 31.
9 ـ اسراء: 56.
10 ـ اسراء: 88.
11 ـ هود: 13.
12 ـ بقره: 23.
13 ـ طبقات الكبري، ج 4، صص 239 ـ 237؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، صص 384 ـ 382.
14 ـ طبقات الكبري، ج 4، ص 241.
15 ـ نحل: 90.
16 ـ دلائل النبوة، بيهقي، ج 2، صص 198 و 199.
17 ـ دلائل النبوه، بيهقي ج 2، ص 206؛ السيرةالنبويه، ابن هشام، ج 1، ص 315؛ سبلالهدي و الرشاد، ج 2، صص 470 و 471، و نك : المعرفة و التاريخ، ج 3، صص 445 و 454.
18 ـ تفسير القرطبي، ج 15، ص 337؛ دلائل النبوة، بيهقي، ج 2، صص 204 و 205.
19 ـ الذاريات: 11 ـ 8.
20 ـ فرقان: 32.
21 ـ سيرة ابن اسحاق، ص 147.
22 ـ توبه: 124.
23 ـ اسراء: 106.
24 ـ درست مثل شعر كه وقتي در هجو كسي سروده ميشد حتي كودكان نيز آن را حفظ كرده ميخواندند.
25 ـ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 1، ص 286.
26 ـ عنكبوت: 51.
27 ـ به عنوان نمونه نك : زمر: 42، جاثيه: 3، انعام: 32، اعراف: 169، يوسف: 109، آلعمران: 191.
28 ـ نك : انساب الأشراف؛ ج 1، صص 115 و 116.
29 ـ اسراء: 32.
30 ـ بقره: 170 و 171.
31 ـ زمر: 7؛ فاطر: 18.
32 ـ انعام: 94.
33 ـ در اين باره نك : السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 313.
34 ـ ممتحنه: 3.
35 ـ مريم: 77 و 79.
36 ـ سبأ: 46.
37 ـ نك : الكشاف، ج 3، ص 294. سقراط ميگفت: من تنها با يك نفر حرف ميزنم، با غوغا سخن نميگويم. غوغا سخن را نميفهمد و گوينده را ميكشد.
38 ـ المعرفة و التاريخ، ج 1، ص 343.
39 ـ هود: 120.
40 ـ طه: 113.
41 ـ المفصل في تاريخ العرب قبل الإسلام، ج 4، ص 123.
42 ـ زخرف: 23.
43 ـ سبأ: 32 و 35.
44 ـ نك : تثبيت دلائل النبوه، ج 1، ص 317.
45 ـ نك : تفسير سوره عبس. ما در جاي ديگر در اين باره توضيحاتي آوردهايم.
46 ـ بحارالانوار، ج 16، صص 215، 220 و 225.
47 ـ حجرات: 13.
48 ـ قصص: 5؛ انساب الأشراف، ص 163.
49 ـ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 192.
50 ـ و در جاي ديگر آمده كه: اعذب الشعر اكذبه، شيرينترين شعر دروغترين است؛ نك : تفسير المنير، ج 213، صص 45 و 45.
51 ـ شعراء: 214 ـ 227.
52 ـ انبياء: 5.
53 ـ صافات: 36.
54 ـ طور: 30.
55 ـ يس: 69 و 70.
56 ـ الحاقه: 41.
57 ـ دلائل النبوه، بيهقي، ج 2، ص 208؛ تفسيرالقرطبي، ج 1، ص 73.
58 ـ مناسب است عبارتي از عالم شيعي قرن ششم هجري عبدالجليل رازي قزويني نقل كنيم: بايستي شنيده بودي كه به مذهب شيعت منهي است شعر گفتن تا به مذهب محققان شيعت چون خواجه امام رشيد متلكم و غير او را مذهب [چنين] است كه: روا نباشد كه ائمه[ع] شعر منظوم گويند و نه انبيا، و در همه عمر مصطفي ـ ع ـ نيم بيت را حوالت كنند بدو كه گفت: ستبدي لك الأيام ما كنت جاهلا. و بقيّه شعر نه بر نظم شعر گفت تا شعار نباشد و باري تعالي بر سبيل مدح او را گفت: «و ما هو بقول شاعر قليلاً ما تؤمنون». و همه علماي شيعت متفقاند كه جعفر بن محمد الصادق ـ عليهماالسلام ـ گفت: چون به روزه باشي شعر مخوانيد كه نقصان روزه كند، گفتند: اگر چه شعر حق باشد؟ گفت: «وإن كان حقاً» نقض، ص577. درباره اشعار مختصري كه رسولخدا ـ ص ـ به آنها تمثل زده نك : التفسير المنير، ج 23، ص 46.
59 ـ نك : صف: 6 (فلما جاءهم هم بالبينات قالوا هذا سحر مبين).
60 ـ الذاريات: 52.
61 ـ احقاف: 7.
62 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 270؛ عيونالاثر، ج 1، صص 190 و 191 (ثم ادبر و استكبر فقال إنْ هذا اِلاّ سحرٌ يؤثر).
63 ـ طبقات الكبري، ج 4، ص 237.
64 ـ لسان العرب ذيل مورد: كهن، ج 12، ص 181؛ و نك : تاريخ الادب العربي، العصر الجاهلي، ص 420.
65 ـ مدثر، 24 و 25.
66 ـ طور: 29.
67 ـ الحاقه: 41 ـ 43.
68 ـ تاج العروس، ذيل مورد: سطر ج 12، ص 25.
69 ـ تاريخ العرب في الاسلام ص 176.
70 ـ انعام: 25؛ انفال: 31؛ نحل: 24؛ مؤمنون: 83؛ فرقان: 5؛ نمل: 68؛ احقاف: 17؛ قلم: 15؛ مطفّفين: 13.
71 ـ فرقان: 5 و 4.
72 ـ تاريخ العرب في الاسلام ص 176.
73 ـ احقاف: 11.
74 ـ انساب الاشراف، ج 1، ص 150؛ و نك : صص 140 و 141.
75 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 300، 308؛ سبلالهدي و الرشاد، ج 2، ص 460.
76 ـ لقمان: 6؛ مجمعالبيان، ج 8، ص 313.
77 ـ فصلت: 26. و نك : السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 313؛ عيون الأثر، ج 1، ص 202.
78 ـ سبل الهدي و الرشاد، ج 2، ص 469.
79 ـ اسراء: 110.
80 ـ سبلالهدي و الرشاد، ج 2، ص 468.
81 ـ به احتمال آيات 91 و 92 سوره حجر درباره آنان نازل شده است. نك : دلائل النبوه، بيهقي، ج 2، ص 200.
82 ـ دخان: 43 ـ 45.
83 ـ صافات: 62 و 63.
84 ـ انساب الاشراف؛ ج 1، ص 127؛ مجمعالبيان، ج 8، ص 313.
85 ـ بقره: 88.
86 ـ اسراء: 45 و 46 . نك : السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، صص 316 و 317.
87 ـ انبيا: 2؛ كهف؛ 56 و جاثيه: 9.